کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه: ز ره دامنش را بزد بر کمر پیاده برآمد بر آن کوه سر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893). چنین گفت کین کوه سر، خان ماست بباید کنون خویشتن کرد راست. فردوسی (ایضاً ص 897). سپیده چو برزد سر از کوه سر پدید آمد از دور رخشان سپر. فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595). سواران پیاده به زرین کمر از ایشان درخشنده شد کوه سر. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه: ز ره دامنش را بزد بر کمر پیاده برآمد بر آن کوه سر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893). چنین گفت کین کوه سر، خان ماست بباید کنون خویشتن کرد راست. فردوسی (ایضاً ص 897). سپیده چو برزد سر از کوه سر پدید آمد از دور رخشان سپر. فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595). سواران پیاده به زرین کمر از ایشان درخشنده شد کوه سر. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
دهی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در خاور جاسک و 10000گزی جنوب راه مالرو جاسک به چاه بهار است. جلگه و گرمسیر و سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از چاه و محصول خرماو شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. پاسگاه گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در خاور جاسک و 10000گزی جنوب راه مالرو جاسک به چاه بهار است. جلگه و گرمسیر و سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از چاه و محصول خرماو شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. پاسگاه گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مخفف سبکسار. بی مغز و بی وقار و کم مایه. (آنندراج). فرومایه. (غیاث). نادان. کم خرد: برهّام گفت این بد ناهمال دلیر و سبک سر مرا بود خال. فردوسی. کسی را کجا چون تو کهتر بود ز دشمن بترسد سبک سر بود. فردوسی. سر مردمی بردباری بود سبک سر همیشه بخواری بود. فردوسی. جوان هم سبک سر بود خویش کام سبک سر سبکتر درافتد بدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپه را چو مهتر سبک سر بود شکستن گه کین سبک تربود. اسدی. سبک سران حسد گر زبون عزم تواند عجب مدان که شود خس بدست باد اسیر. اثیر اخسیکتی. چون عاشق دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان وتردامن سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). بر سبک سر نشاید ایمن بود که سبک سر بسر درآید زود. اوحدی
مخفف سبکسار. بی مغز و بی وقار و کم مایه. (آنندراج). فرومایه. (غیاث). نادان. کم خرد: برهّام گفت این بد ناهمال دلیر و سبک سر مرا بود خال. فردوسی. کسی را کجا چون تو کهتر بود ز دشمن بترسد سبک سر بود. فردوسی. سر مردمی بردباری بود سبک سر همیشه بخواری بود. فردوسی. جوان هم سبک سر بود خویش کام سبک سر سبکتر درافتد بدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپه را چو مهتر سبک سر بود شکستن گه کین سبک تربود. اسدی. سبک سران حسد گر زبون عزم تواَند عجب مدان که شود خس بدست باد اسیر. اثیر اخسیکتی. چون عاشق دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان وتردامن سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). بر سبک سر نشاید ایمن بود که سبک سر بسر درآید زود. اوحدی
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود